تولدم با دخترم
یادمه سال پیش کفری بودم و ناراحت که یه شمع به شمع های تولدم اضافه شده و یه سال بزرگتر شدم و هنوز مادر نشدم و تنهامممم...حالا امسال بیشر از اینکه خوشحال باشم که دخترم کنارمه و من یه سال بزرگتر شدم خجالت زده از روی خدام که چه چیزایی میگفتم و چقدر صبر نداشتم و حوصله نمیکردم...خب خوده خدا میدونست کی بهم بچه بده و با چه شرایطی بده در حالیکه من ..... فدای چشمای نازت بشم که خیلی چشم انتظارشون بودم حالا بماند با اینکه مشکل نازایی نداشتم و هر چی بود سر این تیروئید نکبت بود اما الان خوشحالم که یه شوهر عاشق دارم شوهری که برام از جون دل خرج کرد برای من برای دخترم برای همه چی بهترین و بزرگترین قربونی در وسعش رو خرید برای دخترم کادو داد و...
نویسنده :
معصومه
13:46