ستیا هدیه بی بی رقیهستیا هدیه بی بی رقیه، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

ما دختر داریمو عشق دنیا کف دستای ماست

 ... ما دختر داریمو عشق دنیا کف دستای ماست .... 1...دنیای سرخ آبی 2...ستیا از درد لثه هویج خور میشود 3...ستیا یاد میگیره تا همه چی رو به دهن ببره 4...خواب ستیا 5...رورئک سواری ستیا 6...ستیا پیرن میپوشه         آقا ما با این همه دنیای سر خ آبی چه کنیم....آقا ما چقدر غرق بشیم توی هدبندای سرخ و صورتی...آخ که فکر میکنم روزی بزرگ شی و بیای پا به پای من تو مراسمای نوحه خونی و تولد و عروسی.واسه غریبایی مثل من...یکی یدونه هایی مثل من خواهره ،فامیله،رفیقه،،،،حالا فک کن بزرگ بشه و باهات بیاد استخر بیاد خرید و کمکت کنه..بعد باهاش همدلی کنی باهات همدردی کنه....آخ که ما چقدر بی تابیم برای بزرگ...
14 آذر 1393

دخترکم

1....نشستن دخترکم 2...نذر هر ساله ی ما 3...عاشقانه ام برای همسرم             دخترم مینشنید روی موی رگ های قلبم نشستنت مبارک     و نذر هر ساله ی ما برای سلامتی ستیا جان که ماه صفر یا محرم به نیت بی بی ریقه پخته میشود امسال هم پخته شد با حضور مادرم و خاله جان و همسرم و پدرم و البته ستیا جان  آن هم در تاریخ 17 آبان اما دیر شد ببخش مامانی که دیر گذاشتم عکست رو البته عکسات بد افتادن چون عجله داشتیم برای سرد نشدن و پخش درست نذری ها به همسایه ها همسر عزیزتر از جانم....همسر مهربانم....همسر صبورم...همسر مقتدرم که همچون ی...
7 آذر 1393

.....دخترک چهار ماهه ی من.........

1...دخترک چهار ماهه ی من 2...واکسن چهارماهگی 3...گوشی بابام 4...خوردن پفیلا 5...تشکر                       ...حالا تو قدم هایت را میگذاری توی ماه پنجم زندگی ات و عدد پنج به خودش میبالد و افتخار میکند دخترکی چون تو زیبا و نازدانه که هدیه ی ناز دانه ای دیگر است پنج ماهه میشود....دخترکم کاش بدانی که چقدر دوستتداریم که با هم تا طلوع صبح بالای سرت نشستیم تا تبت را پایین     38  بیاوریم تب تو انگار از جگر من زبانه میکشید جان مادر خوب است بدانی که پدرت آنقدر نگرانت بود ساعت یک نصفه شب به دنبال دارویی جز استامینوفن بود ...
7 آذر 1393

my loveely girl

1...خنده 2...شال و کلاه قرمز 3...موهای بابایی man ba kelas nashodaM LAP TAP MOSHKEL DARE FINGLISH MINEVISAM BARAYE DAII  A L iiiiiiiiiiiii   JOOOONN I         MAN OOMRE MAMANAMAMMM BADAZ HAMAM  ASHEGHE KESHIDANE MOHAYE BABAII     ...
2 آذر 1393

تار و پودم...ستیا...

چند روزی بود که وقتی ستیا جان رو به شکم میخوابوندم گردنش رو بالا میگرفت اما زود زبونش رو میچسبوند به تشکش...و لیسش میزد و نمیتونست گردنش رو بالا بیاره و اطراف رو ببینه حالا امروز با یه شگفتی روبرو شدم بهتره خودتون ببینید و ستیا جان هم بعد ها بزرگ شد بیاد و ببینه که چه بلایی شده هزار ماشالله باباشو نگا میکنه                      صدا     ...
28 آبان 1393

تمام من

وقتی تو نبودی من دست به دامن بی بی رقیه بودم  ، میدانستم هرچه باشی دختر یا پسر میپرستمت اگر بیایی، اما از زمانی که دستم به دامن بی بی رقیه بود حدس میزدم که دختر باشی....من تمام آرزویم داشتن زندگی صورتی و سرخ آبی بود....دخترکی که در غربت مادرش تنها همدمش میشود و برایش رفیق و خواهر و مادر خواهد شد...من همیشه پشت ویترین سیسمونی فروشی ها به پیراهن های گل گلی مینگریستم و عاشقشان میشدم من عاشق تل های صورتی و سرخ آبی بودم من عاشق چین دامن های ناز بودم....حاال که حاجتم روا شده و من از دامن بی بی رقیه دست پر برگشتم ،هم مادر شدم و هم دختر دار شدم هر دو حاجتم روا شده پس باید برخیزی به همدردی با رقیه خاتون برویم ....جان مادر ،برادر شیر خواره ی ...
28 آبان 1393