تار و پودم...ستیا...
چند روزی بود که وقتی ستیا جان رو به شکم میخوابوندم گردنش رو بالا میگرفت اما زود زبونش رو میچسبوند به تشکش...و لیسش میزد و نمیتونست گردنش رو بالا بیاره و اطراف رو ببینه حالا امروز با یه شگفتی روبرو شدم بهتره خودتون ببینید و ستیا جان هم بعد ها بزرگ شد بیاد و ببینه که چه بلایی شده هزار ماشالله
باباشو نگا میکنه صدا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی