ستیا هدیه بی بی رقیهستیا هدیه بی بی رقیه، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

تکامل دختر رویاهایم

تکرار نمیشوند روزهایی که برایشان جان داده ای و به قیمت جان پیدایشان کرده ای.... به دنیا نمی آیند آدم هایی که دوستشان داری و دوستت دارند ..دوستشان داری و دوستت ندارند.. دوستشان داری و کنارشان نیستی و دوستشان داری در آغوششان هستی و در آغوشت هستند ....تکرار نمیشوند هیچ یک از لحظه هایمان ...مانند روز اول مدرسه...روز اول دانشگاه... روز قبولی در کنکور... روز عقد... روز اول زندگی... واگر بارها مادر شویم بار اول مادر شدنمان را از یاد نمیبریم به هیچ قیمتی...و من بارداری اولم...زایمان اولم...و فرزند اولم را با استخوان شکسته چهارستونم روز رگ های ظریف قلبم میفشارم و از شیارهای خونینش کلمه ستیا را می نگارم تا ابد جاودانه بماند برایم .... دخترک عزیزم د...
26 آبان 1393

دخترک سه ماهه عزای سه ساله

دخترک سه ماهه ام را میبرم به عزای بی بی سه ساله چه صفایی دارد لباس سقایی و علی اصغری به تن دردانه ام کنم.... عاشقانه دخترم را دوست دارم و آن هییتی را که دخترکم را از وساطت آن گرفتم خلاصه که عجب حال خوشی دارم امسال خدا نصیب تمام منتظران بکند آمیننننن  ممنونم سر میزنید و نظر میگذارید یا نمیگذارید حضورتان مهم است همین که از سر کنجکاوی هم کسی بیایید یعنی زندگی من برایش مهم است.... دخترکم میخندد...دست و پا میزند...جیغ میزند...من را آشکارا میشناسد و همسرم را....الان که چند روزیست آمده ام شهرمان خانه پدری خودمم تلفنی برای بابایش ناز میکند....خلاصه که باز هم حال خوشیست شکرخدا....هنوز روستای پدری را ندیده اما دومین بار حضورش در شهر مادریست.....
5 آبان 1393

هدیه های دختر نازنینم

هدیه ی ناقابل خودم به تمامه وجودم به همه ی هستیم به همه ی زندگیم و هم نفس و همه کسم از اونجاییکه عمو محمد آخرین نفر بود که هدیه به دخترم داد و طلاهای قبلی جعبه شون رو انداخته بودم همه رو جعبه عمو محمد گذاشتم هدیه ی بی نظیر و سرشار از عشق دایی جون علی و زندایی جون به تاروپودم     هدیه ی مادربزرگه ستیا جونم به نفسم   هدیه ی باباجون (بابای خودم) به ستیا جون نفسم هدیه ی بابایی (بابای مهربون همیشه عاشق ستیا جونم) دسته گل بابای عزیز طبیعی بود و خشک شد حالا حتما عکسش رو میذارم فعلا توی انباریه هدیه ی عمو محمد به ستیای بی نظیر مامان و بابا دسته گل عمو طبیعی بود و...
24 مرداد 1393

خاطره زایمانم

روز شنبه آزمایش تیروئیدمو به دکتر غددم میدم و با کلی بررسی بعد از دو سال تحت نطر بودن میگه بنظر من بچه کامله و بیشتر تو شکمت نمونه بهتره باید دنیا بیاد سلامتش تضمین تره چون ماه آخر خطرات زیاده...نگران میشم و به همسرم زنگ میزنم و میگه نگران نباش به دکتر زنانت زنگ بزن بین چی میگه ،،ف،،،زنگ میزنم موبایل خانم دکتر طبسی و با لحن آروم و مهربونش جواب میده بهم میگه ممکنه دوشنبه که وقت قرار همیشگیه عید فطر باشه و من نتونم ببینمتحالا هم که درد داری باید حتما فردا یکشنبه ببینمت پس فردا مطبم میبینمت.شب رو به صبح میرسونم اما درد دارم دردای خفیف شکمی نمیدونم برای چیه...صبح یه آژانس میگیرم و میرم تجریش بالاتر از پارک ساعی به مطب دکتر که میرسم دلهره میگیرم ...
24 مرداد 1393