ستیا هدیه بی بی رقیهستیا هدیه بی بی رقیه، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

my loveely girl

1...خنده 2...شال و کلاه قرمز 3...موهای بابایی man ba kelas nashodaM LAP TAP MOSHKEL DARE FINGLISH MINEVISAM BARAYE DAII  A L iiiiiiiiiiiii   JOOOONN I         MAN OOMRE MAMANAMAMMM BADAZ HAMAM  ASHEGHE KESHIDANE MOHAYE BABAII     ...
2 آذر 1393

تار و پودم...ستیا...

چند روزی بود که وقتی ستیا جان رو به شکم میخوابوندم گردنش رو بالا میگرفت اما زود زبونش رو میچسبوند به تشکش...و لیسش میزد و نمیتونست گردنش رو بالا بیاره و اطراف رو ببینه حالا امروز با یه شگفتی روبرو شدم بهتره خودتون ببینید و ستیا جان هم بعد ها بزرگ شد بیاد و ببینه که چه بلایی شده هزار ماشالله باباشو نگا میکنه                      صدا     ...
28 آبان 1393

تمام من

وقتی تو نبودی من دست به دامن بی بی رقیه بودم  ، میدانستم هرچه باشی دختر یا پسر میپرستمت اگر بیایی، اما از زمانی که دستم به دامن بی بی رقیه بود حدس میزدم که دختر باشی....من تمام آرزویم داشتن زندگی صورتی و سرخ آبی بود....دخترکی که در غربت مادرش تنها همدمش میشود و برایش رفیق و خواهر و مادر خواهد شد...من همیشه پشت ویترین سیسمونی فروشی ها به پیراهن های گل گلی مینگریستم و عاشقشان میشدم من عاشق تل های صورتی و سرخ آبی بودم من عاشق چین دامن های ناز بودم....حاال که حاجتم روا شده و من از دامن بی بی رقیه دست پر برگشتم ،هم مادر شدم و هم دختر دار شدم هر دو حاجتم روا شده پس باید برخیزی به همدردی با رقیه خاتون برویم ....جان مادر ،برادر شیر خواره ی ...
28 آبان 1393

تکامل دختر رویاهایم

تکرار نمیشوند روزهایی که برایشان جان داده ای و به قیمت جان پیدایشان کرده ای.... به دنیا نمی آیند آدم هایی که دوستشان داری و دوستت دارند ..دوستشان داری و دوستت ندارند.. دوستشان داری و کنارشان نیستی و دوستشان داری در آغوششان هستی و در آغوشت هستند ....تکرار نمیشوند هیچ یک از لحظه هایمان ...مانند روز اول مدرسه...روز اول دانشگاه... روز قبولی در کنکور... روز عقد... روز اول زندگی... واگر بارها مادر شویم بار اول مادر شدنمان را از یاد نمیبریم به هیچ قیمتی...و من بارداری اولم...زایمان اولم...و فرزند اولم را با استخوان شکسته چهارستونم روز رگ های ظریف قلبم میفشارم و از شیارهای خونینش کلمه ستیا را می نگارم تا ابد جاودانه بماند برایم .... دخترک عزیزم د...
26 آبان 1393

دخترک سه ماهه عزای سه ساله

دخترک سه ماهه ام را میبرم به عزای بی بی سه ساله چه صفایی دارد لباس سقایی و علی اصغری به تن دردانه ام کنم.... عاشقانه دخترم را دوست دارم و آن هییتی را که دخترکم را از وساطت آن گرفتم خلاصه که عجب حال خوشی دارم امسال خدا نصیب تمام منتظران بکند آمیننننن  ممنونم سر میزنید و نظر میگذارید یا نمیگذارید حضورتان مهم است همین که از سر کنجکاوی هم کسی بیایید یعنی زندگی من برایش مهم است.... دخترکم میخندد...دست و پا میزند...جیغ میزند...من را آشکارا میشناسد و همسرم را....الان که چند روزیست آمده ام شهرمان خانه پدری خودمم تلفنی برای بابایش ناز میکند....خلاصه که باز هم حال خوشیست شکرخدا....هنوز روستای پدری را ندیده اما دومین بار حضورش در شهر مادریست.....
5 آبان 1393

هدیه های دختر نازنینم

هدیه ی ناقابل خودم به تمامه وجودم به همه ی هستیم به همه ی زندگیم و هم نفس و همه کسم از اونجاییکه عمو محمد آخرین نفر بود که هدیه به دخترم داد و طلاهای قبلی جعبه شون رو انداخته بودم همه رو جعبه عمو محمد گذاشتم هدیه ی بی نظیر و سرشار از عشق دایی جون علی و زندایی جون به تاروپودم     هدیه ی مادربزرگه ستیا جونم به نفسم   هدیه ی باباجون (بابای خودم) به ستیا جون نفسم هدیه ی بابایی (بابای مهربون همیشه عاشق ستیا جونم) دسته گل بابای عزیز طبیعی بود و خشک شد حالا حتما عکسش رو میذارم فعلا توی انباریه هدیه ی عمو محمد به ستیای بی نظیر مامان و بابا دسته گل عمو طبیعی بود و...
24 مرداد 1393