ستیا هدیه بی بی رقیهستیا هدیه بی بی رقیه، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

خاطره زایمانم

روز شنبه آزمایش تیروئیدمو به دکتر غددم میدم و با کلی بررسی بعد از دو سال تحت نطر بودن میگه بنظر من بچه کامله و بیشتر تو شکمت نمونه بهتره باید دنیا بیاد سلامتش تضمین تره چون ماه آخر خطرات زیاده...نگران میشم و به همسرم زنگ میزنم و میگه نگران نباش به دکتر زنانت زنگ بزن بین چی میگه ،،ف،،،زنگ میزنم موبایل خانم دکتر طبسی و با لحن آروم و مهربونش جواب میده بهم میگه ممکنه دوشنبه که وقت قرار همیشگیه عید فطر باشه و من نتونم ببینمتحالا هم که درد داری باید حتما فردا یکشنبه ببینمت پس فردا مطبم میبینمت.شب رو به صبح میرسونم اما درد دارم دردای خفیف شکمی نمیدونم برای چیه...صبح یه آژانس میگیرم و میرم تجریش بالاتر از پارک ساعی به مطب دکتر که میرسم دلهره میگیرم ...
24 مرداد 1393

تولدم با دخترم

یادمه سال پیش کفری بودم و ناراحت که یه شمع به شمع های تولدم اضافه شده  و یه سال بزرگتر شدم و هنوز مادر نشدم و تنهامممم...حالا امسال بیشر از اینکه خوشحال باشم که دخترم کنارمه و من یه سال بزرگتر شدم خجالت زده از روی خدام که چه چیزایی میگفتم و چقدر صبر نداشتم و حوصله نمیکردم...خب خوده خدا میدونست کی بهم بچه بده و با چه شرایطی بده در حالیکه من ..... فدای چشمای نازت بشم که خیلی چشم انتظارشون بودم حالا بماند با اینکه مشکل نازایی نداشتم و هر چی بود سر این تیروئید نکبت بود اما الان خوشحالم که یه شوهر عاشق دارم شوهری که برام از جون دل خرج کرد برای من برای دخترم برای همه چی بهترین و بزرگترین قربونی در وسعش رو خرید برای دخترم کادو داد و...
23 مرداد 1393

دستگاه

دخترک کوچکم از روز 8 تولدش زیر دستگته فتوتراپی بود...دستگاه را همسرم تجاره کرد تا آواره خیابان ها نشویم و در بیمارستان اسیر نباشیم و من باید چشم های دوردانه ام را می بستم و لخت درون دستگاهش میکردم تا زردی اش کم شود و بهبود پیدا کند من آنقدر هنگام دست و پا زدن هایش گریه میکردم و زار میزدم اشک میریختم که پا به پای من مادرم و مادر همسرم و خواهر همسرم اشک میریختند و زجه میزدند اما من برای دست و پا زدن کودکم گریه نمیکردم من برای دل خودم زار نمیزدم من آن لحظه ها فقط نوایی در درونم میگفت امان از دل رباب......رباب چگونه دردانه اش را به دل خاک سپرد؟؟؟امام حسین چگونه چشم های علی اصغرش را بست؟چگونه سر پا ایستاد؟ خدایا صبر زینب و رباب را به ه...
19 مرداد 1393

التماس دعا

سلام دوستان گلم من معصومه نیستم فریبا یکی از دوستای معصومه ام امروز صبح شنیدم معصومه باید تا شب سزارین بشه خودش استرس خیلی داشت و ناراحت بود و دلهره مادرانگی اش اجازه نمیداد بیاد پای نت و ازتون درخواست کنه برای سلامتی خودش و نی نی اش دعا کنید الان هفته 37 هستش و میترسه ریه ستیا درست تشکیل نشده باشه و نیاز به دستگاه باشه از من درخواست کرد و بهم اجازه ورود به وب رو داد که بیام و ازتون بخوام برای اون و ستیا عزیزش که 9 ماهه پا به پاش اومده دعا کنید من مثل معصومه قشنگ نمینویسم ولی همتون یا بیشتریاتون مادر شدید و احساسشو الان میفهمید پس ازتون خواهش دارم برای اون و ستیا دعا کنید به هر چیزی که میدونید درسته پناه ببرید و برای زایمان راحتش و ...
5 مرداد 1393

من و عروسک درونم

خیلی وقته نبودم نبودنم رو قبول دارم اما نه اینکه برای دخترم هم ننوشته باشم توی دفترم هر روز رو ثبت میکنم براش تا وقتیکه بشه و بتونم ...چند وقتی بود نت نداشتم و تازه یه یه ماهه شارژ ش کردم و حسابی ذوق داشتم تا به یه سری از باردارها سر بزنم ببینم زایمان کردن بچه هاشونو ببینم و ذوق کنم و امیدوار بشم ولی فعلا خبری نیست دخترک نازم مهربون مامان قربونت ضربه های کف پت برم که تثار معده ام میکنی و حسابی برای من دلبری میکنی و وقتی بابات آواز بخونه یا بلند حرف بزنه یا فوتبال ببینه کلی تکون میخوری و لگد میزینی و بعد کع خسته شدی حسابی سکسکه میکنی....احتمالا آخرین روز هفته 38 زایمانمه روز 20 مرداد چون منم دیگه تحمل ندارم تا 22 صبر کنم االبته اگه همه چیز در...
3 مرداد 1393

نچرخیدنت تو و تیروئید من

سلام نوگل خندان من سلام بانوی مهربانی و آرامش سلام کوچولوی متین و آرام و صبور من دخترک عزیزم نچرخیدن تو در درونم و بالا بودن سرت و پایین بودن پاهایت همچنان از اول بارداری تا امروز و وقضیه ی چند وقت داروی هورمونی خوردن من و تیروئید کم کار من دکترم را برآن داشت تا من را سزارین کند و تو را به دنیا بیاورد تا همهی دارایی من شوی که هنوزم هستی. اما حساب کتاب دکتر که انجام شد گفت 3 شهریور طبیعی میشد ولی حالا که سزارین 22 مرداد انشالله سزارینت میکنم. من در تعجب ماندم و پلک هم نمیزدم چرا که 22 مرداد روز تولد من بود و دکتر بی خبر و بی تفاوت به زبان آورد خدایا دخترکی هم نام مادرش در روز تولد مادرش حتما همدم خوبیست برای ما...
27 خرداد 1393

من و تو وثانیه ها

سلام دختر نازمممممم..... آرام آرام آمدم سمت لپ تاپم همانی که شده بود رفیق دوران نازایی و دیزایی من به اصطلاح برخی دوستان خیلی وقت بود که بعنوان رفیق به اون ننگریسته بودم و فقط شده بود برایم وسیله ای برای اوقات فراغتم اما حالا که شارژ نتم تمام شده بود و کمتر از قبل پیشش میآمدم تازه به یاد آوردم که چه دورانی در غربت داشتم اگر لپ تاپم نبود اگر نت نبود.... خیلی وقت بود که برایت ننوشتم دختر زیباروی من.شب ها بیقرارم و شاید صدبار جابجا میشوم و اکنون که به ماه هشت میرسیم گرسنگی امانم را بریده و من مدام در حال دلضعفه ام و هرچه میخورم انگار چیزی نخورده ام.......نصف شب ها قرارگاه من و یخچال همیشگی شده برای برداشتن یه عدد خرما یا یک عدد مربای انجی...
18 خرداد 1393
3438 17 66 ادامه مطلب

خبری نیست

خبری نیست از من برای دوستانم از دخترم برای دوستانم آنها که واقعا نامشان دوست است و بدون اینکه شاید من به سراغشان بروم به سراغ من میآیند.....صبای عزیزم و تمومه دوستانی که من رو یاد کردید مطمئن باشید فراموشتون نکردم و دوستتون دارم دخترم هم شکر خدا خوبه..... فقط دلیل نبودنم کمی دوری از فضایی ست که منو به یاد سادگی هام میندازه و من رو اذیت میکنه و نکته مهمتر اتمام شارژ نتم هست در اسرع وقت که شارژ شد بهتون سر میزنم با افتخار تمام ...... نبودنم به حساب فرارم از سختی و دوستی های الکی نیست بلکه نت ندارم و از جمعه میزبان دو مهمان عزیزم تا جمعه هفته بعد درو مادر عزیزم دعامون کنید دوستتون داریم بوووووووووووووووس
7 خرداد 1393