ستیا هدیه بی بی رقیهستیا هدیه بی بی رقیه، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

مژده

مژده ای که مسیحا نفسی میآید. .......       که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید       فریبا جان میلاد قشنگ""""""" نفس جان.  """""" آنچنان مسرورم کرد که قابل وصف نیست، برای ولادتش،،،حضورش،،،،سلامتش،،،،و سلامت خودت خدا را سپاسگزارم،،،،، به امید دیدنش در رخت عروسی،،،، دوستتان داریم منو ستیا ...
13 دی 1393

ماه پنجم زندگی دخترکم

۵ ماه و ۱۵۱ روز و۳۶۲۳ ساعت و ۲۱۷۳۸۰ دقیقه و۱۳۰۴۲۹۰۰ ثانیه است که چراغ دلم ،چراغ خان ام، چراغ دنیایم روشن است،،، به تمام این ثانیه هاقسم میخورم و بر تمام این پنج ماه تمام دست میگذارم که تو را همانگونه که خدا به من ،ناب و پاک و مقدس هدیه داده ،همانگونه امانتش را روی چشمانم بپرورانم،،،  دخترک آرزوها،،،شاپرک باغ سرنوشتم،،،تاروپودم!،،،،تاج سر بی سامانم  میپرستمت بعداز خدا،،،،میسارمت اول و آخر به خدا پنج ماه شدنت مبارک مبارک بر من ،همسرم و پدر ومادرم که گویی همه با تو زاده شدیم و بزرگ شدیم اکنون همه پنج ماهه ایم و به تازگی یاد گرفته ایم بنشینیم ما تو را در خونمان عجین کرده ایم
7 دی 1393

خوشم میاد......

خوشم میاد انقدر جذبه دارم که حرفم به کرسی بشینه .... خوشم میاد همیشه خاصم ... خوشم میاد مردادی ام و همیشه پیروز. .. خوشم میاد با اعتماد به نفسم همیشه رقبا از جاده  رقابت با من حذفن ... خوشم میاد من میتونم اونچه رو که میخوام چه دنیای مجازی چه دنیای واقعی به دست بیارم ... خوشم میاد دنیا به کامم باید باشه چون خدا با منه ...     ...
26 آذر 1393

عشق کوچکم اما ،،،سلطان بزرگ قلبم

1...اولین حضور و قربانی بریدن 2...حلیم نذری و ستیا 3...خانه ی عموی مادری و ستیا         آبگوشت ،،،غذای شب جمعه که حدود 70 نفری مهمون داشتن آقاجون اینا،، دخترکم...منم مهمون ویزه بودم خخخ اینم حلیم روز جمعه که توی زیر زمین مخصوص پخت حلیم و افطاری و غذای مهمونی داره  پخته میشه اینم حلیم که آماده شده دارن پخشش میکنن   اینم دخترکم که با لباس گرمش اومده پای حلیم و روی پای مامانشه ایجا هم عمو رضا پشت به دوربین افتاده و خانوما مشغول ریختن روغن و دارچینن و ستیا جون روی پای مامانیه اینجا ستیا جون روی صندلی آقاجون اینا نشسته و خودش دسته ی صندلی رو گرفته تا...
24 آذر 1393

ما دختر داریمو عشق دنیا کف دستای ماست

 ... ما دختر داریمو عشق دنیا کف دستای ماست .... 1...دنیای سرخ آبی 2...ستیا از درد لثه هویج خور میشود 3...ستیا یاد میگیره تا همه چی رو به دهن ببره 4...خواب ستیا 5...رورئک سواری ستیا 6...ستیا پیرن میپوشه         آقا ما با این همه دنیای سر خ آبی چه کنیم....آقا ما چقدر غرق بشیم توی هدبندای سرخ و صورتی...آخ که فکر میکنم روزی بزرگ شی و بیای پا به پای من تو مراسمای نوحه خونی و تولد و عروسی.واسه غریبایی مثل من...یکی یدونه هایی مثل من خواهره ،فامیله،رفیقه،،،،حالا فک کن بزرگ بشه و باهات بیاد استخر بیاد خرید و کمکت کنه..بعد باهاش همدلی کنی باهات همدردی کنه....آخ که ما چقدر بی تابیم برای بزرگ...
14 آذر 1393

دخترکم

1....نشستن دخترکم 2...نذر هر ساله ی ما 3...عاشقانه ام برای همسرم             دخترم مینشنید روی موی رگ های قلبم نشستنت مبارک     و نذر هر ساله ی ما برای سلامتی ستیا جان که ماه صفر یا محرم به نیت بی بی ریقه پخته میشود امسال هم پخته شد با حضور مادرم و خاله جان و همسرم و پدرم و البته ستیا جان  آن هم در تاریخ 17 آبان اما دیر شد ببخش مامانی که دیر گذاشتم عکست رو البته عکسات بد افتادن چون عجله داشتیم برای سرد نشدن و پخش درست نذری ها به همسایه ها همسر عزیزتر از جانم....همسر مهربانم....همسر صبورم...همسر مقتدرم که همچون ی...
7 آذر 1393

.....دخترک چهار ماهه ی من.........

1...دخترک چهار ماهه ی من 2...واکسن چهارماهگی 3...گوشی بابام 4...خوردن پفیلا 5...تشکر                       ...حالا تو قدم هایت را میگذاری توی ماه پنجم زندگی ات و عدد پنج به خودش میبالد و افتخار میکند دخترکی چون تو زیبا و نازدانه که هدیه ی ناز دانه ای دیگر است پنج ماهه میشود....دخترکم کاش بدانی که چقدر دوستتداریم که با هم تا طلوع صبح بالای سرت نشستیم تا تبت را پایین     38  بیاوریم تب تو انگار از جگر من زبانه میکشید جان مادر خوب است بدانی که پدرت آنقدر نگرانت بود ساعت یک نصفه شب به دنبال دارویی جز استامینوفن بود ...
7 آذر 1393