ستیا هدیه بی بی رقیهستیا هدیه بی بی رقیه، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

دستان کوچک بی بی رقیه روی زندگی ام است باور میکنید اگرم پستم را بخوانید

دستان کوچک بی بی رقیه روی زندگی ام است مهر بندگی اش را هم که 10 صفر روی پیشانی ام نشاندم و برای همیشه و هرساله نذرم را ادا خواهم کرد باور ندارید؟؟؟؟؟؟؟ خدایا شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت جانِ مادر خوش آمدی بمان تا بمانم   بیدار میشوم بی اختیار به مادرم زنگ میزنم که بگویم بی بی چک بخرم یا نه؟بعد نمیپرسم پشیمان میشوم .میروم آشپزخانه و مشغول پختن خورشت کرفس میشوم بار که گذاشتم میروم بیرون برای خرید بی بی چک و اینبار مطمئن قدم برمیدارم که نیست که اگر نشد غصه نخورم....میروم اول بیبی چک را میپرسم از پسر جوان داروخانه اییی....میگوید 4تومنی یا 2تومنی؟میگویم همون 2تومنی...میخرم و میآیم بیرون و میروم سر کوچه مان سبزی آماده برای قو...
18 اسفند 1392
14342 0 152 ادامه مطلب

بدون عنوان

جوجوی مامان و بابا الان وارد هفتهی 15 شده خدایا به حق بی بی رقیه و شاهزاتده اصغر حافظش باش خدایا دامن دوستان منتطرم رو سبز کن جوجوی ما هر چی میخوای باش پسر یا دختر فرقی نداره فقط سلامتت مهمه و وجودت اینکه چراغ خونمون باهات روشنه خدایا چراغ خونه دوستامو روشن کن ...
12 اسفند 1392

فردا......

فردا و جواب آزمایش غربالگری ،دستان شما ،درگاه خدا،دامان بی بی رقیه و چشمان منتظر من ،من امیدوارم به کسی امید دارم که میتواند و میکند و میدهد هرآنچه را میخواهیم انشالله التماس دعا  امروز همان فردایی است که منتظرش بوودم چند بار به آزمایشگاه زنگ میزنم و میگویند آماده نیست دلهره میگیرم شاید خبر بدی در راه باشد خدای ناکرده.....اما یاد توسلم میفتم به بی بی رقیه و رباب و قسم میدهم به سینه های پر شیرش در صحرای کربلا و بار آخر خودشان تماس میگیرند آقایی بسیار با شان و شخصیت و با کلام زیبا و مهربان که میگوید نگرانیتان را درک میکنم ساعت 4 عصر آماده است.آماده میشوم نهار از گلویم پایین نمیرود تا بروم و ببینم جانم مشکلی ندارد...میرسم با دستان لر...
4 اسفند 1392

عزیزتر از جانم

سلام عشقٍِِِ مادر....جانِ مادر.......نفسٍ مادر..........عزیزترین در رویاهایم مهربانترین در انتظاراتم خوش قدم ترین در آشناهایم قدم هایت را بر چشمان خسته ی مادر نهادی و آمدی....خسته بودی؟؟؟راه زیادی در پیش بود؟میدانم چهار سال آمدی و آمدی تا به ما رسیدی خوووووووش آمدی تک تک نفس هایم شوق مادرانه ام به فدای بودنت و تپش قلب زیبایت.مادر دلم پر میکشد برای شنیدن دوباره ی تیک تاک قلبت که همچون ساعت میتپید هزاران الله اکبر به وجودت به آمدنت به قلبت دوستت دارم مادرانه ی من. فرزندم ،بهار زندگی من در روزهای سرد پاییزی دوستت دارم به تعداد نفس هایم و نفس هایت. عاشقانه های پدرت که در دوران بارداریم دوچندان شده در لحظه های دونفره مان تقدیم به تو که از خدا...
21 بهمن 1392

عزیز مادر

امروز به حول و قوِۀ الهی رفتیم توی 11 هفته و 4 روز خدایا خودت با کرم و لطفت مراقب کوچولوی من باش و مراقب همه ی فرشته های کوچولو باش آمین
18 بهمن 1392

جان مادر در جان مادر ریشه زده خدایا شکرت

جانِ جانِ جانِ مادر خوش آمدی هرچه هستی باش هدیه ی خدا بودنت و در شگفتی ماندن برایم کافیست هرچه هستی باش هدیه ی خدا بودنت و در شگفتی ماندن برایم کافیست فقط باش و سالم باش دوستت دارم تورا بخاطر وجودت که از وجودت پروردگارمنی...رنگ و بوی زندگی ام را عطر آگین کردی خدایا نصیب دوستانم بگردان. لا حول ولا قوه الا بالله و العلی العظیم دوستان عزیزم کنجد من که چراغ زندگیمه هدیه خداست و کار هیچ دکتر و بنی بشری نیست دعاهاتون جواب داد دعاهام جواب خدا عزیزانش رو واسطه کرد تا عزیزمو بهم هدیه کنه.تقریبا 40 یا 45 روز هست که کنجد توی دلم خونه کرده...تقریبا 10 امین روز پ بوده احتمالا.که میشه 6 یا 7 آذر ماه تقریبا سالگرد آشناییمون با همسری عزیزم ...
17 بهمن 1392