فردا......
فردا و جواب آزمایش غربالگری ،دستان شما ،درگاه خدا،دامان بی بی رقیه و چشمان منتظر من ،من امیدوارم به کسی امید دارم که میتواند و میکند و میدهد هرآنچه را میخواهیم انشالله
التماس دعا
امروز همان فردایی است که منتظرش بوودم چند بار به آزمایشگاه زنگ میزنم و میگویند آماده نیست دلهره میگیرم شاید خبر بدی در راه باشد خدای ناکرده.....اما یاد توسلم میفتم به بی بی رقیه و رباب و قسم میدهم به سینه های پر شیرش در صحرای کربلا و بار آخر خودشان تماس میگیرند آقایی بسیار با شان و شخصیت و با کلام زیبا و مهربان که میگوید نگرانیتان را درک میکنم ساعت 4 عصر آماده است.آماده میشوم نهار از گلویم پایین نمیرود تا بروم و ببینم جانم مشکلی ندارد...میرسم با دستان لرزان میگیرم و میخوانم انگلیسی ام بد نیست ترجیح میدهم دیگر نخوانمش تا پیش دکتر برسم میرسم بعد از 3 نفر میروم داخل و میبینم دکترم را با آرامش همیشگی اش خدایا میخواند سکوتش 5 دقیقه طول میکشد و من دستانم را جلوی صورتم به حالت التماس گرفته ام و دکتر فکر میکند اورا ملتمسانه میبگرم اما در درونم میگویم بی بی رقیه یار باوفای من مبادا در این نه ماه انتظار و سالیان بعد زندگی دستم را از دامنت بتکانی یا رقیه ضامن آهوی در دلم باش.دکتر زبان باز میکند الحمدلله که اینم خوبه مشکلی نداره شکر خدا. من هم میگویم شکر و دستمانم را پایین میآورم از دامن بی بی البته نه برای همیشه برای لحظه ای...سونو میشوم دوباره برای حس کشیدگی های گاه گاه زیر دلم و کودکم کوچکم که خیلی کوچک است هنوز دیده میشود با آن قد و اندازه ی نخودی اش که جانم فدایش ...دکترم میگوید سونوی قبلی اندازه اش صحیح نبوده کودک درونت 15 هفته اش شروع شده ماتم میبرد میسپارمش به خدا و غربالگری دوم انجام تجویز میشود و قرص هیوسین برای دردهای گاهگای ام.پناه میبرم به خدا و دامان بی بی سه ساله.
خدایا دامن دوستان منتظرم را سبز کن آمین