صحبتم با تو
سلام نمیدانم صدایم را میشنوی یا نه
سلام نمیدانم صدایم را میشنوی یا نه هر چه که باشد حتی اگر نشونی میدانم از وجودم وجود میگیری خدا تو را از نور ذاتش برایم فرستاد تا بیایی و روشنایی زندگی ام باشی....خوبی جان مادر؟هر روز تقویم بدست دارم و مینویسم و میکشم و خط میزنم و دوباره از نووو.این کار این روزهایم است.میدانی مادر شدن تمام وقتم را گرفته حتی اگر موجودی که مادرش هستم یک لخته خون یا یک نطفه باشد از جانم و در جانم.چه روزهایی سپری کردم با شمردن لحظه ها برای رفتن به دکتر...درمان...لحظه شماری برای آزمایش خون...کجا بودم؟نمیدانم...از که میخواستم از دکتر؟دکتری که وسیله است باور دارم اما همه چیز دست خودش است بخواهد میدهد نخواهد نمیدهد...نه که حالا داده راحت میگویم نه بخدا به این باور رسیدم و از دی ماه سال پیش دکتر نرفتم برای درمان نازایی...نه یک ماه نه دو ماه دوازده ماه طول کشید تا معجزه را دیدم نمیشود هم طناب های اطرافت را نبری و هم به خدا ایمان داشته باشی هم و هم و هم و هم ....سپاسگذارم خدای مهربان خواستی و دادی اما چرا؟به لیاقت من دادی؟یا به لیاقت همسرم؟نه میدانم آنقدر لایق نشده ایم که فرشته ای از نورت را بپروانیم نوری از خدا که بیاید و از درونم با خونم آغشته شود و رشد کند...خدایا چقدر لحظه هایم سخت بود وقتی فکر میکردم خدایا آیا میشود روزی روی تخت مطب پزشکی دراز بکشم و وقتی دستگاه سونو روی عضلات شکمم بالا و پایین میشود دکتر بگوید بله بارداری شما...توهم بود خیال ،رویا نمیدانم چه بود.،هرچه بود برای من تلخ بود و شیرین .چون نه دست یافته بودم نه امید داشتم نه دارو و درمان جواب داده بود...من دیگر به فکر روزهایی بودم که همسرم را راضی کنم برای آوردن فرشته ای برای پرورش از پرورشگاه.خدا را میدیدم اما میگفتم شاید خدا دارد با این گزینه امتحانم میکند..من آماده بودم.همسرم ماه پیش هزینه کودکی را تقبل کرد برای ماهیانه مبلغی بپردازد نمیدانم نیتش چه بود مانده ام سر چند راهی که دعاهای شما جواب داده دستم به دامان رقیه خاتون رسیده ویا صدای مردم در هیئت محبان به گوش آسمان رسیده...نمیدانم ولی هرچه هست میدانم این ثمره انتظار فقط ثمره انتظار من نیست بلکه ثمره نذر است و دامان بی بی و دعای علقمه و زیارت عاشووووورا....من هم در توهم.جان مادر خوش آمدی درگیرت بودم که دیرآمدم برای نوشتن میدانم دکتر ها را نمیشناسی هنوز ولی آمدی با اولین واکسن میشناسی عزیزمفدای گریه هایت معصومیتت که از دنیا هیچ نمیدانی و من تورا به این دنیا دعوت کرده ام.اما خوانده آمدی در عین حال ناخوانده.درست ماهیکه به هیچ نیندیشیده بودم.نه استراحت نه دارو نه کارهای مرتب برای آمدنت تو آمدی و نشان دادی ملاقات دو موجود زنده و بسیار کوچک از نظر من پنهان است نه از نظر بارالهی.شکر برای امدنت برای غافلگیرانه آمدنت برای بودنت برای لحظه هایم که با تو سپری میشوند برای تمام لحظه هایی که با تو ویار دارم.با تو تهوع دارم باتو درد دارم درد زیر دل درد کمر برای خانه آشفته ام که نمیتوانم جمع و جورش کنم برای لحظه های زیادی که زیر پتو میگذرانم در حال درد یا تهوع شکر شکر شکر.من به سختی یافتمت به آسانی با دست خودم از بین نخواهم بردت تو را به قرآن میسپارم و بعد از هر بار خواندن قران ،قران را به روی شکمم میگذارم و خدا را قسم میدهم به لحظه ای که در آن هستم تورا برایم حفظ کند و تورا از من نگیرد آمین.خدایا من لایق نیستم با من به قدر حرمت و لیاقت خودتت برخورد کن خدایا من اگر توان داشتم بیافرینم برای خودم موجودی در این چهار سال و اندی حتما اینکار را کرده بودم ولی خدای عزیزتر از جانم نتوانستم و تو میتوانستی ممنونم که دادی ممنون که دیر دادی ممنون که به وقتش دادی و من نمیدانستم خدایا سپاس دوستت دارم.
خدایا دیگر یواش یواش زیر نافم دقیقا جایی که سزارین میکندد سفت شده چند روزیست دستم را گاهی به نرمی میکشم و از سفت شدن زیر دلم خوشحال میشوم مدیون باشم به جوانی ام به بودنم و به بودن کوچولوی نازم در نزد خدا اگر در تمام این لحظه ها برای دوستان منتظرم دعا نکنم همیشه به یادشان هستم من هم شنیده ام دعای زن باردار گیراست خدا کند که بگیرد در حق دوستانم دعاهای من آمین
برایم و برایش و برایمان دعا کنید برای سپری شدن زود سپری شدن و خوب سپری شدن روزهایمان باهم