ستیا هدیه بی بی رقیهستیا هدیه بی بی رقیه، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

صدای پای بی بی

1392/9/21 18:30
نویسنده : معصومه
4,040 بازدید
اشتراک گذاری

هیس هیس...لطفا.......

 همین نززدیکی است میشنوم صدای پای های سه ساله ای نزدیکه من است نزدیک آری از قلبم میآید همین حوالیست شاید به روایتی و به عبارتی بتوان گفت چندمین سالگرد هفتمین شب شهادتش است اما این صدا نزدیکتر است گویی از مطبخ خانه ام میآید عطر رقیه و شاهزاده اصغر ...قربان شهنشاهی بابای شان شوم که خیلی آقاست منه حقیر کجا و ماجرااااااااااااااااااا ها کجا که دوستم میداند خودش هم میداند کدام دوستم میداند و دوستم هم خودش میداند کیست و کدام ماجرا با ارباب را میگویم...ظهر میشود دلم تاپ تاپش شدید میشود انتظارم به سر رسید چهل روز السلام علیک یا اباعبدالله را در زیارت عاشورا خواندم و چهل بار دعای علقمه از اول محرم تا 10 صفر چله گرفتم و دخیل بستم رگ های قلبم را به دامان شاه حسین و سه ساله و شیرخواره اش.پسفردا روز آخر دعاست(یعنی فردا).بلند میشویم و عزم به پا میکنیم و پالتوی رفاقت حسین به تن و در سوز سرمای صفر که سنگین به دل غم میآورد میرویم به سمت خواربارچی محل مان ..کیلویی نخود بده اما مبادا با اخم برداری نخودهایت را بی بی رقیه به اندازه کافی در دشت کربلا ترسیده مبادا قلبش بلرزود از ترس کیلویی هم لوبیای چیتی و عدس و چند بسته رشته بیاور با این رشته ها رشته رشته وجودم را گره بزن به دامان بی بی سه ساله وپیشانی  مرا مهر نوکری اش  یزن...همسرم مهربان مرد زندگی ام برمیدارد و آرام قدم برمیدارد مبادا شیرخواره از تشنگی بیدار شود با وضو و غسل میروم به خریدش و همسرم هم پاکیزه میآید میرویم تا کشک را هم کیلویی بخریم و بیاوریم تا مبادا برای مهمانان ختم رقیه سالار کشک کم بیاید سبزی را هم آماده میخریم و پیاز پیاز داغ و آرد حلوا و شیره و غیره و هرچه نیاز باشد پولش هم نیست فدای تار موهای سه ساله و گلوی خشکیده شیرخواره...به خانه میآییم همه مواد را پاک میکنم جدا جدا خیس میکنم و به حمام میروم غسل توبه میکنم و غسل تمییزی...آش و حلوای بی بی بدون توبه و تمییزی نمیشود.سبک میشوم دعا میکنم و بیرون می آیم .شب را با دلهره به رختخواب میروم ساعت 1 چای داغ میخورم خوابم مبرد.مسئولیت دارم آن هم عظیم اگر نشود اگر شرمنده شوم اگر خسته شوم اگر حتی یکبار به دلم بیاید این چه کاری بود کردم هرچه رشته ام پنبه میشود..خدایا تو هستی؟خوابم میبرد و میفهمم که هست چرا نباشد مگر میشود برای بهترین اولیاءش نذر کنی خدا یاری ات نکند.؟.هراسان بیدار میشوم چه شد خوابیدم؟این سبکبالی از کجا آمد؟ساعت 6 است و بیدار میشوم آبی به دست و رویم میزنم و ضومیگیرم زیارت عاشورا و دعای علقمه را میخوانم و یا الله یالله یالله یا مجیب دعوٍٍۀ المضطرین یا .....ادامه میدم تا آخر نمازهایم را میخوانم دو رکعت قبل و دورکعت بعد به رسم این یک ماهه .نماز صبحم را میخوانم و ارام میشوم میروم سوی مطبخم.بوی عشق از کجا میآید بوی شور و استجابت مرا در خود غرق کرده و گیج و منگپم و کارکنان فکر میکنم به تمام امورم به تمام زندگی ام راستی این اراده از کجا آمد؟قدم های همسرم که انقدر مشتاق به کمک بود که به هم میپیچید....خدایا حضورت این است؟مرا ببخش....نمیدانستم بخواهی بیایی به زمین و درکنارم نفس بکشی آنی میایی و میروی و هرکار بخواهی میکنی...تمام حبوبات را نفخ گیری میکنم یه دور همه را میجوشانم جدا جدا و از شب قبل خیس کرده ام تا مهمانان بی بی ناراضی نباشند و بعد از نفخ گیری شروع به کار میشوم....دو ساعتی میگذرد.در را میزنند میروم و خالهام را که مهربان است و فداکار و البته جوان با سه نوجوان که در دامن دارد و من میسپارمشان به دامن نوجوان حسین ،علی اکبر  (ع) میآید میشود کمک حالم او تنها دارایی من بعد از خدا و همسرم در غربت است...دست به کار میشویم ساعت 2 تیک تاک انتظار می ایستد به کمک همسرم میچینیم پر میکنیم و تزیین میکنیم و داخل سینی ها میچینیم و در به در به خانه همسایه ها میرویم و میدهیم و من خجالت میکشم که میگویند دستتان درد نکند ..من چه کاره ام شما مهمان بی بی هستید.خواستم شب هفت آبرومندانه ای بگیرم برای دردانه بانو و مراسمی برای دل رباب..وووووووواااااای از دل رباب.......زهرا جان ببخش.....

خسته نیستم ظرف ها را هم خاله جان میشورند و میروند بعد از صرف آش و حلوا...من هنوز کار خانه را تمام نکرده میآیم تا پست بگذارم.قلبم دیگر استرس ندارد و تپشش دنیا را خبر نکرده است آرام و سبکبالم نشسته ام و تایپ میکنم بی بی ممنونم که کمکم کردی و با دستان کوچکت یاری رساندی چهل کاسه آش و چهل ظرف حلوا به مقصد برسد به دست صاحبانشان برسد متشکرم بی بی....برای همه ی دوستانم دعا کردم از قلبم زمزمه کردم از نزدیکترین دوستانم همچون فاطمه و  مادر فاطمه ی ناز و آوا ها و ماردران مهربانشان و حنانه زهرا و مادرش و لادن و آذین و شروین عزیزم و برخی دیگر دوستان که تا به یاد داشتم تک تک اسم بردم یک دوری هم زدم آش رقیه بانو و شاهزداه اصغر را که اینان نزدیک بودند برایم تا دورترین ها که عروس عمه مادرم بود و سه سالی بود ندیده بودمش و 20 سالی است بچه دار نمیشود همه را یاد کردم بی بی هم بود میشنید نام همه تان را نوشت تا آخر صفر شفاعت بگیرد و کودکانتان را هم بیمه خودش کرد و برای بهار و ثمره و تمام دوستانم که در نت وبلاگ دارند و دامنشان سبز نشده و در آخر هم خوده من ، خاتوووووووووووون خوبی ها قرار است از خدا تا آخر سال اولاد بگیرد و خودش با شاهزاده شفاعت کنند دل بیقرار ما را....

بی بی جان ببخش که با اولم بود و آنچه در ذهن تصور داشتم نشد و اندازه لیاقت شما نبود......

شاهزاده سلام بر شما اینهمه آبی که برای این مراسم استفاده شدن همه قطره قطره اش میگفتند لبیک یا علی اصغر....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (44)

مادر منتظر
21 آذر 92 17:57
سلام معصومه جون خوب و مهربونم چه پست زیبایی گذاشتی دوست نازنینم . خیلی خوب و زیبا نوشتی . با احساس و از صمیم دل و جونت نازنینم. اشک من رو که در آوردی عزیزم. قربون دلت برم . انشاالله که حاجت روا بشی . نذرت قبول عزیز دلم . مطمئنم که بانو رباب , بی بی رقیه , حصرت علی اصغر و آفای خوبیها , همه و همه خلوص نیت تو و احساس پاکت رو دیدن و نذرت رو قبول کردن عزیزم. خیلی دوستت دارم دوست با ایمان من. قبول باشه و حاجت روا بشی انشاالله. چقدر دوست داشتم اونجا بودم و توی این نذری سهمی داشتم گل من. قبول باشه و التماس دعا عزیز دلم . خیلی با شکوه بوده همین مراسم به ظاهر ساده . خدا به دل بنده هاش نگاه میکنه گلم .
سحر
21 آذر 92 18:36
عززززززززززززززیززززززززززززززززم قبول باشه این نذر خوبت. ایشالا به حق مظلومیت بی بی 3ساله و شیرخواره حسین، خدا تا سال بعد دامنت رو سبز کنه و با فرزندت نذرت رو ادا کنی. التماس دعا ای کسی که لایق بهترینهایی
زهرا
21 آذر 92 19:19
سلام قبول باشه حاجت روا بشید.
مامان ثنا
21 آذر 92 22:24
عزیزم قبول باشه انشاالله به همین زودی حاجت روا بشی خوشحالم که آروم شدی درضمن خیییییییییییلی زیبا نوشتی همیشه برات دعا میکنم وبه یادت هستم
ســــــــــــــــحر
22 آذر 92 0:41
سلام عزیز دلم چرا چیزی نمینویسی عزیزم انشاالله زود زود مامان میشیم
خاله کمیل و کیان
22 آذر 92 1:10
عزیزم نوشته هات زیبا بودن قبول باشه ایشالله دست خالی از این برنگردی و حاجت بگی ری
پرتو
22 آذر 92 9:47
عزیزم چه کار قشنگی کردی نذرت قبول حقققققققققققق خیلی زیبا نوشتی واقعا با خوندن تک تک کلمه ها بغضم گرفت و اشک اومد تو چشام انشاالله به زودی حاجت روا شی گلم همین طور تمام منتظران نینی به زودی ایشالا حاجت روا شن و در آخر هم من
نیلوفر جون
22 آذر 92 10:51
سلام عزیزم ایشا.. حاجت روا شی عزیزم
فاطمه
22 آذر 92 11:47
عزیز دلم ...معصومه جان نذرت قبول باشه انشاالله الهی که این دو کودک صحرای کربلا خودشون نظری به دل مهربونت بندازن وحاجتت رو انشاالله تا پایان همین سال بر آورده کنند
فریبا
22 آذر 92 13:03
دوست گلم مو به تنم ایستاد خیلی قشنگ مینویسی انشالاه حاجت میگیری قبول باشه
راضیه
22 آذر 92 13:40
خیییییییییییییییییلی زیبا بیان کرده بودی گلمنذرت قبولان شاالله با اومدن نی نی نذر هر ساله ات باشه واسه سلامتیش
یثنا
22 آذر 92 14:14
سلام عزیزم خوبی چه خانم کدبانویی انشالله خانم رقیه خودشون حاجت میدن
مامان آوا
22 آذر 92 15:37
سلام عزیزتراز جانم خوبی گل با معرفتم عزیز دلم چه خبرا؟ ببخش من صب اومدم نت واومدم که وب گردی کنم که یه دفعه سروکله مهمان عزیزی پیدا شد ومن بدون اینکه قطع کنم رفتم وقتی اومدم تو رفته بودی متوجه میس کال هم بودم ولی خوب متاسفانه نمیشد نت بیام گل نازم نکنه از دست من دلخور شده باشی چقد این آش خوشرنگ ولعاب شده بود انشالله که تمام آرزوهات با پختن این آش دست به دست هم بدن وبرآورده بشن الهی فدات شم دوست خوب وگلم نازنینم احتمالا نتمون قطع میشه ونتونم بیام نت شایدم مدتی بزارم قطع بمونه وشایدم نه نمیدونم خلاصه اینکه خیلی خرابتیم رفیق دوست جونی وگل من کنکور رو چه کردی؟اطلاعات کسب کردی؟ببینی چی میشه میگم معصومه آخرش اون عکسه که بعد از پیازها بود حبوبات میکس شده بود؟ چه حالی داد هااااااااااا بعدش اینکه چقد آش نذری دادی...... بردی برا کی؟؟؟؟؟؟؟؟ خوش بحال اونایی که از دستپختت خوردن دلم میخواد حتی یه بارم شده بیام پیشت واز دستپخت خوشمزه ت بخورم دوسسسسسسسسسسسسسسسست جونی مهربونم فدای خوبی ها ومهربونیهات بشم مواظب خودت باش من دیروز تا حالا یه وعده بیشتر غذا نخوردم اراده رو حال کردی
مامان لي لي
22 آذر 92 18:27
دلم نه عشق میخواهد نه دروغهای قشنگ،...... نه ادعاهای بزرگ نه بزرگهای پرادعا،....... دلم یک فنجان چای میخواهد و یک "دوست" که بشود با أو حرف زد و پشيمان نشد! درست مثل توووووو
مامان لي لي
22 آذر 92 18:28
واي معصومه جونم چقدر قشنگ نوشتي گلم مرسي كه به ياد من و اوايي هم بودي خانومي.... انشالله قبول باشه..... خيلي عالي همه چي و حتي تزئينات....
سارا مامان اهورا
22 آذر 92 18:54
عزیزم نذرت قبول باشه انشاالله که صاحب نذرت مرادتو بده
سارا مامان اهورا
22 آذر 92 18:56
عزیزم وقتی اینتر زدم دیدم بجای نذر نوشتم نظر دیگه نشد کاریش کنم خودت زحمت درست کردنشو بکش.ممنون
مادر منتظر
23 آذر 92 19:41
سلام معصومه جون خوب و مهربونم چطوری عزیزم؟ ببخش این دو روزه نیومدم پیشت , نی نی وبلاگم قطع شده بود و بالا نمیومد نمیدونم چرا. خوبی عزیزم؟ راستی میدونستی پستت باعث شد حسابی هوس حلوا بکنم آخه خیلی خوشگل شده حلوای نذریت. قبول باشه عزیز دلم. چطوری خوبی؟ رو به راهی؟ خیلی دوستت دارماااااااااااا دوست گل من . از کامنت زیبایی که برام گذاشتی ممنونم . نینی وبلاگ بالا نمیومد که بتونم برات پاسخ بزارم . در اولین فرصت این کارو میکنم دوست نازنینم . مراقب خودت باش. میبوسمت.
سارا مامان اهورا
23 آذر 92 20:58
ممنون عزیزم از اینکه اومدی وبم
باران
23 آذر 92 23:09
معصومه جان من قبلا تو نی نی وبلاگ وبی داشتم و الان رفتم بلاگفا اون زمان با وبلاگت آشنا شدم و واسه مادر شدنت دعا کردم........... یه مدتی نیبودم و همین که اومدم به تو سر زدم که ببینم خوش خبر هستی یا نه؟ ولی باور کن وقتی این پستت رو خوندم اشک تو چشام جمع شد برای برآورده شدن حاجتت دعا می کنم
ثمره
23 آذر 92 23:15
قبول باشه عزیزم،ایشالله حاجتروا بشی... التماس دعا
فاطمه
24 آذر 92 14:12
سلام قبول باشه واقعا خوش به سعادتت که همچین کاری روزیت شد التماس دعا دارم
مامان بردیا شیطون
24 آذر 92 16:04
نذرت قبول باشه عزیزم ایشالا حاجتت رو بگیری...... از خدا میخوام یه نی نی ناز بهت بده و تو سال دیگه با اون توی عزاداری امام حسین شرکت کنی ......امین.... عجب اشی....... عجب حلوایی..... دلمون خواست....... خوش به حال همسایه ها...... **** همون جوری که دل صاف و مهربونی داری میدونم حاجت روا میشی.... اخه خدا ادم های خوب رو همیشه بیشتر از دیگران امتحان میکنه.... دوستت دارم
مامان بردیا شیطون
24 آذر 92 18:57
قربونت برم عزیزم...... یه روزم که شده میام دست پختت رو میخورم ایشالا اون روز حاجتت رو گرفته باشی و یه نی نی ناز داشته باشی. ما هم بیایم دیدنت....
مامان بردیا شیطون
24 آذر 92 18:57
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند. عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند. دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند. و بخند که خدا هنوز ان بالا با توست.
مامان عروسک
24 آذر 92 19:32
عزیزم نمیدونم چی بگم اشک اجازه نمیده در برابر این احساس و این دل پاک چیزی ندارم بگم جز حاجت روا بشی انشالله به حق بی بی رقیه و شاهزاده علی اصغر. نذرت قبول باشه انشالله.
همسایه امام رضا
24 آذر 92 23:20
سلاممعصومه خانمی واااااااااااااااااای هوس کردم.... چرا بهم سر نمی زنی من همش بیادتم
مامان منتظر
25 آذر 92 0:20
سلام خانمی.نذرت قبول.خوشا به حالت که لایق نذری دادن بودی!انشالا ک ه به حق بی بی رقیه حاجت روا بشی. چه قلم زیبایی داری باز هم خوشا به حالت. ما رو هم دعا کن
مامان بردیا(a)
25 آذر 92 2:20
عزیزم انشاالله حاجت یگیری وخدا یه نی نی ناز بهت بدهمرسی از اینکه بهمون سر میزنی
خاله کمیل و کیان
25 آذر 92 3:16
عزیزم رمز2733
مامان لي لي
25 آذر 92 3:50
کافه چی قهوه بیار تلخ تلخ دروغ هایش آنقدر شیرین بود که هنوز دلم را میزند...
مامان بردیا(a)
25 آذر 92 13:03
معصومه جون خوبی؟هر روز بهت سر میزنم منتظر خبر خوشم میدونم به زودی خبر خوشحالی بهمون میدی
مامان بردیا شیطون
25 آذر 92 15:21
غصه نخور دنیای ما ،دنیای بی وفاییه!!! هر چی من و تو می کشیم،تقصیر آشناییه...
مادر منتظر
25 آذر 92 17:08
سلام معصومه جون خوبم کجایی مهربون؟ کم پیدا شدی دوباره دختر گللللللللللللللللللللللللل ؟ امیدوارم هر جا هستی شاد و سرحال باشی که ارزوی من خوب و خوش بودنته عزیزم. خیلی مراقب خودت باش نازنینم . خدا همیشه با تو هست و همراهته و به زودی مراد دلت رو میده. شک نکن .
صبا
25 آذر 92 21:08
سلام چه نذری هایی چه هوسمون کرد خدا ازت قبول کنه و همچنین بی بی
معصومه
پاسخ
عزیز دلم قربونت برم ممنونم انشالله همه حاجتروا بشن
مامان لي لي
26 آذر 92 0:00
وقتی خاطره های آدم ها زیاد میشه , دیوار اتاقشون پر از عکس میشه , اما همیشه دلشون واسه اونی تنگ میشه که نمی تونن عکسشو به دیوار بزنن...
مامان لي لي
26 آذر 92 2:36
وقتی خاطره های آدم ها زیاد میشه , دیوار اتاقشون پر از عکس میشه , اما همیشه دلشون واسه اونی تنگ میشه که نمی تونن عکسشو به دیوار بزنن...
مامان عروسک
26 آذر 92 14:39
سلام عزیزم.قربونت برم. قربونت که میای و سر میزنی. خیلی دوست دارم. یه جورایی نسبت بهت یه حس خاصی دارم همین که میام نت اول میام وبت بهت سر میزنم ولی یه وقتایی نمیشه کامنت گذاشت. من به یادتم رفیق به اندازه لذت تمام شدن مشق شب کودکی هایم.
صبا
26 آذر 92 17:22
التماس دعا
مامان شروین و آذین عزیز
26 آذر 92 18:58
سلام قبول باشه معصومه جان چقدر منقلب شدم خانومی کلی ممنونتم که با دل شکسته ات به یادمونی امیدوارم رقیه خاتون وساطتت کنه و خدای مهربانیها حاجت روات کنه اجرت با سه ساله حسین(ع)
مامان آوا
26 آذر 92 19:54
سلام معصومه جونم گل نازمن چطوره؟خوبه؟ خسته نباشی عزیزم خوبی؟چه خبرا؟هنوز داری باشگاه میری یانه؟شما هم مث من داری تنبل بازی در میاری وپست جدید نمیزاری این آوایی که یه جا بند نمیاد حداقل یه پست بزاریم ازش میبینم که زیاد هم نت نمیای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اوضاع از چه قراره هاااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟
مامان حنانه زهرا
26 آذر 92 20:30
سلام گلم میبخشی دیر اومدم حنانه زهرا مریض شده بود وسرفه وابریزش وگلاب به روت اسهال.خدا ایشالله به همه سلامتی بده کار خیلی قشنگی کردی گلم.ایشالله 6 ماهه واربابمون قبول کنن وبه حرمت اونا خدا خودش جوابتو بده عزیزم. فقط توکل کن که غیر این چیز دیگه ای ندارم بهت بگم عزیزم.من که همیشه برات دعا میکنم .به شوهرمم یاد اوری میکنم که حتما تورو موقع دعا به ذهنش بیاره وبقیه امین بگن. مواظب خودت باش
بهار د
4 دی 92 23:48
خیلی هم با سلیقه ای دستت درد نکنه گلم
بهاره د
6 دی 92 3:04
خدارو شکر نذرت قبول شده معصومه خدا رو شکر چی بگم از خوشحالی فقط خدارو شاکرم