ستیا هدیه بی بی رقیهستیا هدیه بی بی رقیه، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

من به دستان خدا خیره شدم معجزه کرد

هدیه روز عشق به همسرم

1392/9/12 15:00
نویسنده : معصومه
2,268 بازدید
اشتراک گذاری

و ان یکاد الذین کفرو لیزلقونک بابصارهم لما سمعو الذکر ........

 

 

 عزیزم عشقم  مهربونم وفادارم عزیزترینم روز عشق رو به تو که بهترین عاشقی برای من و بهترین معشوقی برای عشقم تبریک میگم...

 

 

 

 

 

 

سعی کردیم چیزی شیکی بخریم با هم و مارک ecco خریدیم چرم طبیعی گرون شد اما بهم چسبید....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (35)

مامان فهیمه
12 آبان 92 3:57
مبارک باشه خانمی انشالله سالیان سال به خوبی و خوشی عاشقانه درکنار هم زندگی کنید انشالله هرچه زودتر به مراد دلت برسی
مامان فتانه
12 آبان 92 10:10
مبارکش باشه قشنگه
مامان فتانه
12 آبان 92 10:12
انشالله که نذر مادرتون قبول شده و زود زود شمارو با نینی میبینیم
ارلا
12 آبان 92 10:13
پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم… ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود… اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم… می دونستیم بچه دار نمی شیم… ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست… اولاش نمی خواستیم بدونیم… با خودمون می گفتیم… عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه… بچه می خوایم چی کار؟… در واقع خودمونو گول می زدیم… هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم… تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو گفت… اگه مشکل از من باشه … تو چی کار می کنی؟… فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم… خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر تو رو همه چی خط سیاه بکشم… علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد… گفتم:تو چی؟ گفت:من؟ گفتم:آره… اگه مشکل از من باشه… تو چی کار می کنی؟ برگشت…زل زد به چشام…گفت: تو به عشق من شک داری؟… فرصت جواب ندادو گفت: من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم… با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره… گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه… گفت:موافقم…فردا می ریم… و رفتیم… نمی دونم چرا اما دلم مثل سیر و سرکه می جوشید… اگه واقعا عیب از من بود چی؟… سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم… طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه… هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم… بهمون گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره… یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید… اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره هردومون دید… با این حال به همدیگه اطمینان می دادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیست… بالاخره اون روز رسید… علی مثل همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو می گرفتم… دستام مثل بید می لرزید… داخل ازمایشگاه شدم… علی که اومد خسته بود… اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟ منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه… اما نمی دونم که تغییر چهره اش از ناراحتی بود… یا از خوشحالی… روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می شد… تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود… بهش گفتم:علی… تو چته؟ چرا این جوری می کنی…؟ اونم عقده شو خالی کرد گفت: من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟… من نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم… دهنم خشک شده بود… چشام پراشک… گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری… گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی… پس چی شد؟ گفت:آره گفتم… اما اشتباه کردم… الان می بینم نمی تونم… نمی کشم… نخواستم بحثو ادامه بدم… پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم… اتاقو انتخاب کردم… من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم… تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم… یا زن بگیرم… نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم… بنابراین از فردا تو واسه خودت…منم واسه خودم… دلم شکست… نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم… حالا به همه چی پا زده… دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم… برگه جواب ازمایش هنوز توی جیب مانتوام بود… درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم… احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون… توی نامه نوشت بودم: علی جان…سلام… امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی… چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم… می دونی که می تونم… دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم… وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه… باور کن اون قدر برام بی اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جاپاره کنم… اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه… توی دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز!
مامان بردیا شیطون
12 آبان 92 11:29
مرسی مهربونم... تو که اصلا از خوبی حرف داری..... **************** تک تک روزهایم را می سوزانم تا چشمکی شوم برای شب های بی ستاره ات
مامان بردیا شیطون
12 آبان 92 11:43
**************************** اگر کسی شما را نپذیرفت، احساس بدی نداشته باشید. معمولا چیزهای گران را رد میکنند بخاطر اینکه نمیتوانند از پس قیمت آنها بر بیایند
مامان یزدان
12 آبان 92 12:35
مبارکشون باشه
مامان اهورا
12 آبان 92 12:45
مبارکش باشه.انشاالله به زودی صاحب 1 نی نی شکل همون که دوست داری بشی
mamaneninii
12 آبان 92 13:20
سلام عزیزم.خیلی ناراحت نباش .انشاا.. به زودی گلتو به لطف خدای مهربون بغل کنی و یاد این روزای پر احساست بیافتی و شکرگذارش باشی. از وقتی نی نی دار شدم واسه همه چشم انتظار دعا میکنم،از امروز شما هم یکی از دوستای خوبم میشید.یادم نمیره واستون از خدا اونی را که به صلاحتون هست را بخوام.موفق باشید
زهرا
12 آبان 92 13:23
سلام ممنون بهم سر زدی هر انتظاری پایانی داره امیدوارم زودتر نی نی بیاد بغلت
مادر منتظر
12 آبان 92 14:29
سلام معصومه جون مهربونم خوبی خانومی؟ چطوری عزیزم؟ امیدوارم که حالت رو به راه باشه. بیا پیشم و از خودت و احوالت برام حرف بزن. خیلی دلم برات تنگ شده. این چند وقته خیلی کم تونستم بیام و حسابی دلم براتون تنگ شده . ببخش که کمتر بهت سر میزدم گلم. ولی من همیشه به یاد تو , دوست مهربون و نازنینم هستم و برات دعا میکنم. راستی هدیه عشق به همسرت خیلی قشنگ و زیبا بود , مبارکش باشه . امیدوارم همیشه بهترین لحظات و عاشقانه ترین لحظات رو توی زندگی مشترکتون با هم تجربه کنین و کنار هم خوشبخت باشین و به هر آنچه آرزو دارین برسین عزیزم.
یلدا
12 آبان 92 15:52
سلام ختم زیارت عاشورا گذاشتم. دوست داری شرکت کنی،خبرم کن...
مادر منتظر
12 آبان 92 18:57
سلااااااااااام خاله معصومه جون مهربون عزیزم ممنون که مثل همیشه با لطف به وبلاگ ما سر میزنی. از ابراز احساساتت نسبت به فاطمه جونی و وسایلاش ممنونم دوست خوبم. تو خیلی قلب پاکی داری . امیدوارم خدا تورو به آرزوت برسونه هر چه زودتر. ممنون در حق من و فاطمه جونی دعا میکنی عزیزم. مطمئنم خدا صدات رو میشنوه و جواب میده. امیدوارم خیلی زود خبر مادر شدنت رو بشنوم و از ته ته ته دلم شاد بشممممممممممممممم.
مامان منتظر
12 آبان 92 19:08
عزیزم مرسی که به وب منم سر زدی.منم لینکت کردم. امیدوارم خدای مهربون به زودی زود دل هممونو شاد کنه و دامنمون سبز بشه
ارلا
12 آبان 92 23:08
عزیمییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
ارلا
12 آبان 92 23:10
سلام گلم یه خواهش کو چولو اونم اینه میایی وبم حتما یه چیزی همراه اسمت بنویس اخه 2تا معصومه دارم نمیدونم کدون تویی مثلا***معصومه جونی***یا معصومه گلی
mamaneninii
13 آبان 92 7:40
سلام بازهم ممنونم.باافتخارلینک شدید.
مادر منتظر
13 آبان 92 12:38
سلام معصومه جون مهربون و خوبم چطوری عزیزم ؟ خوبی ؟ چه خبرا ؟ راستی وبلاگ آشپزیت رو دیگه به روز نمیکنی ؟ من تند تند میرم و بهش سر میزنم و جزو لینکامه ولی خیلی به روزش نکردی . حتما وقتش رو نداشتی گلم. من و فاطمه جونی هم خوبیم . من این روزا کمی دلشوره دارم . انگار دیگه بیطاقت شدم و این ماههای آخر دیگه صبرم کم شده و انتظار اذیتم میکنه و همش میترسم نکنه توی این مدت باقیمانده اتفاقی بیفته. گرچه سعی میکنم به خودم مسلط باشم و به خدا توکل کنم و استرس رو از خودم دور کنم . تو چه میکنی این روزا ؟ حال و احوالت که خوب و روبه راهه ؟ برای ما دعا کنی خاله جون مهربون
بهار مامانه برسام
13 آبان 92 17:52
الهی دورت بگردم ناز گلم منو ببخش تو رو خدا چند روزیه هوشیار نیستم اصلا انگار تویه کما رفتم یه کما تویه بیداری الانم گوشی دست برسامه هر کاری میکنم بهم نمیده نازگلم ازم نرنجی؟؟؟؟؟؟ خوشگلم الهی فدات شم که برسام منو انقدر قابل دونستی که عکسش رو تویه وبت گذاشتی الهی خدا یه نی نی بهت بده پنجه ی آفتاب که برسام منو نی نی های دیگه انگشت کوچیکشم نشن ناز گلم برسام امروز خیلی بد اخلاق شده حال من رویه این بچه هم تاثیر گذاشته داره بهانه میگیره من میرم دوباره میام پیشت دوستت دارم مهربون خواهری گلم
بهار مامانه برسام
13 آبان 92 19:07
خوشگلم برو خصوصی
مامان بردیا
13 آبان 92 19:37
خیلی قشنگه معصومه جوونم.ایشالا به سلامتی بپوشن وبیان بیمارستان دیدار نی نی....آمین...مبارک باشه
مامان بردیا
13 آبان 92 19:40
خداستکه همیشه ایمان مارو میسنجه...مادر شدنت پیشاپیش مبارک
بهار مامانه برسام
13 آبان 92 20:35
گل ناز و خوشگلمن برو خصوصی
مامان یزدان
14 آبان 92 10:10
عزیزم آپم.
مامان بردیا شیطون
14 آبان 92 15:43
سلام خاله معصومه خوبی؟؟؟؟؟؟؟ دلم حسابی برات تنگ شده بود.... ایشالا به حق این ماه حاجتت رو از امام حسین میگیری....واست دعامیکنیم ممنون زنگ زدی کلی خوشحال شدیم.... دوستت داریم
مثل هیچکس
14 آبان 92 15:54
عزيزا عاشقي دارد كلاسي نباشد درخور هر آس و پاسي معلم زينب و درسش جنونه الفبا حا و سين و يا و نونه پيشاپيش فرا رسيدن ايام محرم تسليت باد
مادر منتظر
14 آبان 92 18:29
سلام معصومه جون مهربونم خوبی خانومی ؟ کم پیدایی عزیزم. نمیگی ما دلمون برات تنگ میشه آخه . فرا رسیدن ماه محرم رو تسلیت میگم. ما رو از دعاهای خیرت بی نصیب نذار دوست خوبم .
ارلا
14 آبان 92 22:26
ماکه روز شب بسوزیم و گدازیم / دل فقط به عشق مولامون مى بازیم اگه از دنیا بریم بشیم بهشتى / تو بهشت بازم حسینیه مى سازیم . . .
madarkhanomi
16 آبان 92 19:49
سلام دوست عزیز. انشاله که به زودی با خبر مادر شدنت بیای وب عزیزم اگه بتونی دعای طلب حاجت رو از کتاب صحیفه سجادیه زیاد بخون.معجزه میکنه به خدا منم انشاله برات موقع زایمانم دعا میکنم 100 بار هم دعای سریع الاجابت" الهی کیف ادعوک" در مفاتیح بخون خوشحال میشم بهم سر بزنی
حامی
19 آبان 92 19:18
ممنون که به وبلاگمون میاید... از نیومدن من دلگیر نشید چون واقعا فرصت نمیکنم.... موفق باشید
مامان آوا
20 آبان 92 8:04
سلام خانوم کجایی؟بیا دیگه ببینم چ کردی؟
مامان آوا
20 آبان 92 8:05
راستی قالب نو مبارک این قالب خیلی قشنگتر از قالب قبلیه خوشم اومده
مامان بردیا شیطون
22 آبان 92 22:21
سلام خاله جوووووووووووووووووووووووووووون توی این شبا ما رو دعا کنید ایشالا شما هم حاجت روا بشی.....امین
مامان بردیا
25 آبان 92 16:47
دعا میکنم......بگوآمین
نويد
18 دی 92 0:19
سلام ! موفق باشيد .