خواب شیرینم
بیدار شدم بد هم بیدار شدم از اینهمه رویا و خواب شیرین خوای که 8 روز طول کشید اما دردها مبهم در زیر شکم و سینه هام مدام من رو به بیداری نوید میداد و بلاخره بعد از 8 روز تاخیر شایدم 9 روز پریود شدم.پریود عادی که فقط تاخیر داشت از شرمندگی نیامدم اما به نت هم دسترسی نداشتم گفتم با هر آب و آتش زدنی بیام و بعد گفتم بیام چی بگم؟؟؟؟؟؟بگم نشد؟دعاهاتون دعاهام حرفاتون حرفام نذراتون نذرام چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خلاصه نشد
ببخشید که بازم خبر خوشی ندارم تا بهتون بدم
عذر میخوام که طول کشد و خبری از خودم ندادم
چند روزی رفتم شهرستان سر غذای آقا ابوالفضل که نذر هر سال داییمه
این هم برنج نذری که کشیده میشه توی ظروف تا بره و گوشتش هم بهش اضافه شه چلو گوشت نذری که من هم در اون زمان فکر میکردم حاجت روا شده ام عکسای جدید
خب باید از اول بگم از اونجایی که تصمیم نداشتیم بریم و حداقل چند روز بعد قرار بود بریم اما شوهرم اومد ساعت 8 بود گفت آماده شو میریرم و بلاخره من هم سریع السیر اماده شدم و همین که داشتیم از در بیرون میرفتیم همسایه ی عزیزمون برامون آش نذری آورد و بلافاصله بعدش هم برامون از بیرون
قیمه نذری آوردن و ماهم قیمه رو برداشتیم برای راه.جاده شده بود برامون مثل شب عیدا انصافا شلوغ بود راه نبود رد شیم و خلاصه 5 و نیم صبح رسیدیم و بعد از نماز توی خونه پدری و بوی پرتقال های خانه پدری و صرف صبحونه انفرادی در جمع خانواده به دلیل مشغله نذری مزه ای خاص داشت برای خودش.ساعت نه صبح جمع شدیم منزل دایی عزیزم که همه دوستش دارن و من بیشتر دایی و زندایی که 20 ساله مادربزرگ را در خانه شان پناه داده اند و از گل کمتر به او نگفته اند وااااااااااای خدایا چه صبر و سعادتی و من هم همیشه در حال غبطه خوردنم.از اونجا که عکسص ها خانوادگی شده من نتونستم عکس درستی بگیرم به همین عکس بسنده کردم ببخشید.خدایا روزهای تاسوعا و عاشورا و سرزمین تولدم وای چه حالی داشتم وقتی نم نم باران صورتم را نوازش میکرد و مداحی های نه چندان زیبا اما خاطره انگیز گوش هایم را مینواخت
این هام که قرمز پوشیده اند شمرهای مثالی اند و خیالی
و این هم ضریح امامزاده ای که تازه میرفت برای بنا شدن و بانیانش اقوام جوانی بودند که مریضی ناعلاجش از آن امامزاده درمان شده بود
این هم هیئت روز سوم امام...
خلاصه این که همسرم برگشت به تهران و من ماندم و دو روزی سپری کردن در خانه عشق و تنفس زندگی و در همین زمان به تکیه ای رفتم به نام تکیه حضرت رقیه باب الحوائج امسال مهمان بودم و عهد کردم با بی بی رقیه سال بعد کودکم را به بغل بگیرم و با 10 بسته خرما و یهکی از عزیزترین عروسک های کودکی ام بروم دست بوس و پابوس بی بی برای تشکر.
رفتم به دیار دانشجویی ام برای دریافت دانشنامه.چه صفایی داشت آنها که دانشو بوده اند الان کاملا من را میفهمند ایمان دارم.چه با صفا بود قدم زدن در جاهایی که خوشی و سختی زیادی را گذرانده بودم در آنجاها...و این هم جاده با صفایش که با خانواده پیمودیم
بله درست دیدی این ها همه برف اند نه برف شادی طلوع خورشیدی با این زیبایی و انعکاسش روی برف قله تقدیم با عشق به شما
و من بعد از دو سال فارغ التحصیلی مدرکم را دانشنامه ام را گرفتم و با دلی پر امید قدم میگذارم رو به سوی ارشد اگر کنکورش را بتوانم رد کنم ان شالله دو سال بعد مدرک ارشدم را برایتان خواهم گفت.
و رفتن به دیدار خانواده عزیز همسرم که کمتر از خانواده خودم دوستشان ندارم اگر بیشتر نباشد همان اندازه است قطعا مادرشوهری مهربان و فداکار و پدرشوهری آرام و صبور و مهربان و چایی و شیرینی مادرشوهر و عروسی در تنهایی و چای درد و دل پهلو
چه لذتی دارد وقتی میفهمی مادرشوهرت خیلی دوستت دارد و به رویش نمی آورد تا نه ریا شود و فرق گذاشتن و نه عامل حسادت شود چه لذتی دارم مادر همسرت دلش از شوهرش پسرانش و عروسانش از نزدیکانش بگیرد و با تو درد دل کند و تو را سنگ صبورش بداند و تو لذت ببری که چه مهربان است و آرام با اینکه سواد زیادی ندارد چه با شعور است و کمالاتو در دلت بگویی شکر خدایا شکر شکر برای هر آنچه داده ای و به قول پدرم به جای نفس بگویی شکر درم شکر بازدم شکر حتی خوردن همه چیزی که میبینی و میتوانی بخوری حتی یه دل سیر دستشویی بودن هم نعمت است به وقت خودش که مریضی نمیتواند به راحتی انجام دهد و یا مریضی بی اختیار ست و در خجالت و عذاب...خدایا شکر برای مادر و پدرم و برادرم و همسرم من هر چه دارم همین ها هستند لطفا محبوب خدای من در عذاب دادن و امتحان من با این چند نفر تجدید نظر کن مخلصیم فراوون خدایا عمر ناقابلم قابل آنها را نداردیا ارحم الرحمین دوستت دارم
این عکس شرح ندارد توضیح ندارد ساعت پدرم کنار ساعت مادرم که مادرجانم گذاشته کنار هم تا صبح که میرویم برای دریافت مدرکم از دانشگاه ساعت هایشان جا نماند.......و من عشق کردم و صلواتی از دل که الهی از هم جدا نشوند و با هم پیر شوند و سعادتمند باشند و من داغشان را نبینم
این ماجرای غیبتم بود و دو سه روزی در دیار همسرم بودم و همانجا هم پریود شدم آرام و بی سرصدا و مانند همیشه نه بیشتر نه کمتر نه مشکوک و غیر عادی بلکه عادی
التماس دعا من این ماه هم مادر نشدم اما شاید حکمتی داشت که دیر شدم من اگر به موقع میشدم عزاداری های تاسوعا و عاشورا از دستم میرفت نمیدانم شاید هزاران حکمت دیگری دارد اما من حاجتروا میشوم و دل شما را شاد میکنم چون خدا با بندگانش هست همیشه