اندراحوالات پدرومادرنازنینم
بابای عزیز تر از جانم اونی که بیشتر از همه اون و مادرم رو دوست دارم اومده خونمون اون مریضه....
نگ کلیه داره و قراره دکترا با لیزر براش درمان کنن...پیر شدن هردوتاشون معلومه غمه غربت پیرشون کرده و درد نازایی من کمرشون رو تا کرده و خیلی اتفاقا میفته که ناراحتشون میکنه اما اونا دل نازک و بدن رنجور دارن که تحمل غصه ندارن و من با تمومه وجودم سعی دارم بهشون خوش بگذره.اما نکته اصلی اینه بابام بعد از اسکن قلب که انجام داد گفتن یکی از رگهاش رگهای قلبه نازنینش که گره خورده به قلب من گرفتگی داره و باید آنژیو بشه و همینجا که شنیدم شکستم پیر شدم نابود شدم و مامانم که با اون سن کمش کمرش زیر عمل هیستروکتومی خم شد و غرورش رو از دست دادچون روح لطیفی داره و من با تمومه درد اینا میمیرم و زنده میشم اما تمومه توان اینه که از دوستای خوب و مومن و خدایی خودم بخوام که برای من و خونوادم دعا کنن و مخصوصا برای پدر و مادرم....................................................
فردا میریم برای شکستن سنگ کلیه و میرن تا ان شالله چند هفته بعد برگردن برای آنژیو ولی من به خدا معتقدم میدونم بابام میره و معجزه میشه و رگ هاش به خودی خود باز میشن و عمل نمیشه....................
و مادرم سایه اش همیشه روسرمون میمونه.خدایا من نه بخیلم نه ناتوانم نه هیچ چیز دیگری نمیگویم این چه سرنوشتی است که برایم رقم میزنی من فقط میگویم اگر امکان دارد تقدیر من و دوستانم و خانواده ام را به خیر تغییر بده و صبر آنچه را که باید اتفاق بیفتد به ما عطا کنومن اعتقاد دارم میشنوی و من را دوست داری به خاطر همین با تو سخن میگویم
خدایا غم داشتن دلگیره اما غمه نداشتن عزیزان دلگیرتره خدایا خونواده و دوستان و نی نی هاشونو به تو میسپارم حافظشون باش و از عمره منه ناچیز کم کن و به عمر عزیزانم اضافه کن آمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــن روز پنجشنبه ساعت 11 رسیدن و من هم با یه چایی دارچین داغ ازشون پذیرایی کردم راه طولانی اومده بودن و من منتظرشون بودم بی صبرانه .برای نهار غذای مورد علاقه مامانمو درست کردم قورمه سبزی با سالاد شیرازی.کلی سوغاتی آوردن برام از انار و به و ازگیل و گردون و فندوق و کدو و گوشت قربونی خودشون و دایی هام و رب و ترش انار و عسل و برنج شمال و کلی وسایل دیگه همه برام عزیز و گرامی بودن و قابل ستایش و احترام.و روی چشمم جا داشتن.و عزیزتر هم لباسی بود که داداشم با خانومش سوغاتی از مشهد برام آوردن.که احتمالا عکس هاییی از این سوغاتی ها بذارم توی ادامه مطلب.شب پنجشنبه حسابی از دل و جیگر قربونی بابجون اینا کباب گرفتیم و با مقداری و سیب زمینی کنارش.برای صبحونه هم کله پاچه آماده کردیم و بعد از اون کلی بگو بخند و رفتن خونه خاله برای نهار که حسابی زحمت کشیده بود و یه غذای کاملا شمالی پخته بود فسنجون وزیتون و ترشی و سبزی خوردی و اشبیل ماهی و شوری و ...که خیلیش یادم رفته از همینجا میگم خاله جوووووووووون دوستت دارم و عاشق تو و بچه های نازتم.دخترخاله زهراجون میبوسمت.شب که برگشتیم یکم گشت زدیم و ما تصمیم داشتیم بعد از پیمانی شدن همسرم و یه مساذل دیگه خونی بریزیم که الان موقعیت مهیا نبود تا بابام اینا گوسفند بخرن بیارن چون ماشین جا نداشت و نمیشد تقریبا دو تن وسایل آورده بودن برام از زیتون و روغن و غیره خلاصه عصری بابا و شوهر خاله عزیزم رفتن یه علی الحساب یه مرغ کوچولو خریدن و توی حیاط ما سر بریدن و دستی به خونش زدیم.شبش سوپ درست کردم چون بابا و مامان شب غذای روغنی و پرنمک نمیخورن.برای صبح بابا و مامان رفتن تا اسکن کلیه بگیرن و من هم با گوشت همون مرغ محلی یه استامبولی درست کردم که بیا و بگو با زیتون پرورده جاتووووووووووووون سبز.بعد از خوردن نهار تصمیم گرفتیم بریم چرخی بزنیم بیاییم تقریبا دو ساعت یه چرخ سه نفری بدون همسری زدیم و برگشتیم و من مجبور شدم بعد از صرف آش رشته ای که باباجون خرید و آوردیم خونه فقط املت بذارم برای شام اما فردا نهار جبران میکنم به امید خدا گوش شیطان کر آلهی آمین.این مختصری بود از احوالات جند روزم ایشاللله میام ادامه میدمو عکس میذارم الان ساعت 12 و نیم شبه که مینویسم بابا و مامان و همسری خسته بودن خوابیدن و من تنها نشستم و اومدم بگم بیوفا نیستما دوستتون دارم. این داستان ادامه دارد
بعدا نوشت 1:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::ک
پدر عزیزم امروز سنگ کلیه اش رو لیزر کردن و نیاز به جراحی نبود خداروشکر از دعاهای خیرتون در حق خودم و خونوادم سپاسگذارم
غربت در زد در رو باز نکردم یک هفته در زد و من خودمو زدم به
بی خیالی و نگاشم نکردم پاورچین پاورچین اومد اومد و خاطراتمو ازم
گرفت و منو داغون کرد من قدر لحظه هامو میدونم و این یه هفته رو
پرستیدم پدرومادرمو نفس کشیدم و بو کردم از تمومه توانم مایه
گذاشتم همه کارارو خودم کردم سعی کردم نذارم به سیاه و سفید
دست بزنن پذیرایی کردم اینترنت و تلفن رو بوسیدم و گذاشتم کنار
اما عذاب وجدان دارم شاید این تمومه توانم نبود و میشد دوباره بیشتر
سعی کرد اما خدایا شکرت که اجازه دادی این روزهای کوتاه و خواب
گونه رو تجربه کنم.خدایا سپاسگزارم که شد پدرمو و مادرمو بپرستم و
دورشون بچرخم و ببوسم و بپزم و بشورم و احترام بذارم خدایا کمک کن
از من راضی باشن من چیزی ندارم پیشکش کنم اما از وجودم مایه
میذارم و گذاشتم توانم همین بود خدایا توانمو بیشتر کن سعی کردم
تمومه غذاهایی که خوب بود رو درست کنم از قبیل فسنجون و زرشک
پلو با مرغ و خورشت ترش واش شمالی و جوجه کباب و قورمه سبزی
و سالاد الویه و سوپ و ماکارونی و کتلت و غیره و از لحاظ احترامی سعی کردم کم نذارم
خدایا برای فرصت هایی که دادی سپاسگزارم شاید اگر نزدیک بودم بهشون دیگه لیاقت پذیرایی رو نداشتم و میومدن و دو سه ساعته برمیگشتن این فرصت بزرگی بود خدایا شکرت
ماشالله الله احسن الخالقین......................................................
الهی گوش و چشم شیطان و حسود نسبت به زندگی دوستانم و خانواده ام کر و کور......