خدایا ممنونم ازت
دیشب که شب بیست و سوم بود من نتونستم درست حقش رو بجا بیارم و بعبارتی اصلا خوب نبود و شاید بگم هیچ کاری نکردم ..........
نزدیک به یک ماهه که یخچالم خرابه ، الان سه ملیون پولشه و همش درگیر بودیم که خراب باشه و موتورش بسوزه پولش رو از کجا بیارییم خداییش زندگی سخته پولایی هم قسط وو وام میدیم و برای مسکن میریزم بیچارمون کرده خلاصه اش کنم که گفته بودیم یه نفر بیاد واسه تعمیر شنبه این هفته گفته بودیم دیروز زنگ زد میاد منم گفتم بگم نیا شب قدره میره دیگه نمیاد و یخچال از نا میفته اومد و یخچال رو باز کرد فنش سوخته بود از داخلش هم یه قطعه اش خراب شده بود که عوض کرد و داخل یخچال از تو یخ بسته بود و آب میداد و خلاصه تعمیر شد اما شستشوی آشپزخونه و وسایل و داخل یخچال و جابجایی وسیله ها خدا میدونه که تا یک طول کشید دیشبش هم افطاری دعوت بودیم و روزش بعد از سحری نخوابیده بودم و خواب داشت چشمامو می پوکوند اومدم بعد از کارام یه کم جوشن کبیر خوندم با اونایی صحن امام رضا بودن اونا تموم کردن پریدم با اوناییکه کربلا بودن خوندم خلاصه مشهدی و کربلایی هم شدم و یکم شبش قرآن خونده بودم و نماز اصلا نتوستم بخونم از این نمازای شب قدر و یکم نوحه و مرثیه گفتن گریه کردم و فقط از ساعت یک تا دو یا دو ده دقیقه بود که تونستم بشینم نمیدونم چطور شد که چرت زدم و تو یه آن چرت یه نفر به من گفت برو قنداق بخر و منم گفتم چه جوری باشه گفت قنادق دیگه قنداق بچه که نمیدونستم چرا باید بخرم ولی باید بخرم.
بیدار شدم دیدم خونم کسی هم نیست و اومدم سر رختخوابم پیش شوشو خوابیدم و سحر به زور بیدار شدم و غذارو آماده کردم دوباره چرتم گرفت تا نماز شوشو بیدارم کرد و خوندم و خوابیدم داشتم از بیخوابی می مردم تا اینکه دوباره خواب دیدم رفتم قنداق رو خریدم یه بچه تو قنداقه همه جاش رو محکم و تمییز کردن تو قنداق دادن بغلم و منم گوشه لپش رو بوسیدم گفتم خدایا ممنونم که دادی.اونم اینکه تو همین خونمون بودیم و شرایط همین بود و لحافو لباسام همین بود خیلی ناز بود خوابیده بود و چشماش بسته بود اما تر و تمیز بود و من تونستم بغلش کنم اما فهمیدم که از شبای قدر گرفتم خدایا شکرت که دادی و گناهامو بخشیدی تو ارحم الراحمینی